بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

به من رای بدید

سلام دوست جونا مامانم عکس منو تو مسابقه نی نی و متفکر شرکت داده اگه دوست داشتین بهم رای بدین اینم عکسمه همتونو دوست دارم منتظرم www.noruz1391.niniweblog.com شروع رای گیری هفته اول اردیبهشت ...
29 فروردين 1391

شدم یازده ماهه

  یازده ماهه شدنت مبارک عزیز مامان گل پسرمون برای خودش مردی شده      تو این روزها میشه گفت خیلی اتیش پاره شدی پسر اونقدری که میدونی چه کاری خوبه چه کاری بده میدونی مامان رو چه کارهات حساسه و شما  مثلا" نباید هر چیزی و بکنی تو دهنت و دقیقا" همین کارو میکنی و به من نگاه میکنی ببینی عکس العملم چیه و دقیقا" میذونی الان بهت اخم میکنم و تو میخندی یعنی اخم نکن مامان دارم باهات بازی میکنم و زودی فرار میکنی و منتظری من بیام سراغت و ازت بگیرم و تو گریه میکنی و چار دست و پا فرار کنی اینجا شروع خرابکاری و زل زدن به مامان نگاه میکنی ببینی من چی میگم بهت ...
28 فروردين 1391

سیزده بدر

امسال اولین تعطیلات نوروزی هست که گل پسرمون کنارمونه و ما از این موضوع کلی خوشحالیم و لذت میبریم چراکه پارسال بردیا هنوز به دنیا نیومده بود و ما همش به این فکر میکردیم روزهای آخر که ما دونفره هستیم و قراره به زودی بشیم ٣ نفر و این موضوع برامون خیلی قشنگه تو این روزها تا اونجا که میشد سعی میکردیم تایم خواب و غذای بردیا به هم نریزه چون در غیر اینصورت دردونمون سرحال نبود و بهش خوش نمیگذشت ازشانس بد هم روزهایی که به مهمونی میرفتیم بردیا زیاد سر حال نبود ولی با این حال همیشه خنده رو هست و دست از دلبری بر نمیداره جیگر طلامامان    این قیافه هم مال وقتهایی که بردا کاملا" خوابش میاد و دلش نمیخواد بخوا...
23 فروردين 1391

اولین پست سال 91

گل پسرم اولین بهار زندگیت مبارک نمیدونم چی بگم فقط و فقط از خدا به خاطر داشتن و بودنت ممنونم و ازش میخوام همچین حسی و به همه اونهایی که دلشون میخواد یکی مثل تورو داشته باشن بده سالی که گذشت یکی از قشنگترین و شیرین ترین سالهای عمرم بود تو اون سال لحظه های قشنگ و شادی و با تو داشتم که همش برام به یاد موندنیه از اون لحظه ای که تو به دنیا اومدی و صدات و تو اتاق عمل شنیدم و من مادر شدم و تو شدی گل پسر من زندگی برام یه جوره دیگه شد اونقدر شیرین که تا وقتی پدر نشی متوجهه نمیشی من چه حسی دارم و چی میگم از وقتی تو اومدی شدی همه دارو ندار من و بابا بهمن خونمون با وجود تو همیشه گر...
21 فروردين 1391

حسابی شیطون شدم

سلام سلام به همه دوستان و مامانهای گلش ون من اومدم میدونم خیلی دیره اما خوب من بااجازتون هیچ وقت خالی برای مامانم نمیزارم تازشم نزدیک سال نو و مامانم کلی کار داشت که باید انجام میداد و مرورگر کامپیوترم ایراد داره منم که میدونید اصلا" دوست ندارم مامانم تنهایی بشینه پای کامپیوتر دوست دارم باشم و تو کار تایپ کمکش بدم اما خوب نمیدونم مامانم چرا نمیزاره منم بنویسم از دست مامان بد و سخت گیر خوب منم به جاش تلافی میکنم و همه حواسم هست تا بدون من نره سمت کامپیوتر حالا الانم نمیدونم چطوری زیر آبی رفته و اومده فکر کنم با بابا بهمن دست به یکی کردن و سر من و یه جایی گرم کردن و مامان بدون اجازه من اومده سراغ کامپیوتر یکی طلبت مامان...
28 اسفند 1390

واااااااااااای دندونم

عزیز دلکم میدونم خیلی داری اذیت میشی مامان برات بمیره که کاری از دستش بر نمیاد خیلی در آوردن دندون داره اذیتت میکنه نه اینکه مامان و خسته و کلافه کنی فقط از ناله های شبونه و بی خوابی هاته که متوجه میشم چقدر داری اذیت میشی تو خواب همش بیقراری و دلت میخواد مامان بغلت کنه و بهت شیر بده جوریکه مامان شبها اصلا" نمیتونه بخوابه حالا نخوابیدن من اصلا" مهم نیست از اینکه تو درد داری ناراحتم آخه میدونی تو این یه چند وقت که داری درد میکشی فقط یکی از دندون بالایت در اومده  ناراحتم نکنه برای اون یکی هم این همه درد بکشی از خدا میخوام کمکت کنه و کمتر درد بکشی بعضی از شبها خیل...
7 اسفند 1390

موهام و کوتاه کردم

یه روز جمعه خوبی بود برامون بابا بهمن میخواست بره فروشگاه ما هم باهاش رفتیم این چندمین باری بود که رفته بودی فروشگاه بابا بهمن خاله ساعدینا هم اومدن اونجا تا بتونن تو رو ببینن آخه زود به زود دلشون برات تنگ میشه از اونجا هم شما بابا بهمن رفتید سلمونی البته مامان هم اومد فیلم گرفت تا اولین کوتاهی موی شما یادگاری بمونه بماند هر کس اونجا بود یه کاری میکرد تا شما حواست پرت بشه و آقای ارایشگر کارش و درست انجام بده البته شما خیلی آقا تر از این حرفها بودی و اصلا" گریه نکردی مثل یه جنتلمن واقعی ولی مامان جان قبلا" خوشگل تر بودی موهات کوتاه شد یه جوری شدی مامان قربون زشت شدناتم برررررررررررررررره اینجا داریم از خ...
30 بهمن 1390

ماه9+ماه9

عزیز دلم 9 ماه مهمون دل مامان بودی و حالا 9 ماه که شدی عزیز دردونه خونمون دوتا 9 ماه که با همیم مامان خیلی دوست دارها هر وقت نگات میکنم نگام میکنی و برام میخندی یا اینکه دستات و برام باز میکنی تا بیام بغلت کنم  وقتی خوابی میام بغلت میکنم بوست میکنم نوازشت میکنم و تو هم میفهمی و گوشه لبت یه لبخند کوچولو میشینه یعنی مامان من حواسم هست و دارم لذت میبرم اون موقعس که محکم فشارت میدم و تو چیزی نمیگی و کاملا" با احساس امنیت سنگین میخوابی  وقتی هم خوابت طولانی میشه درسته به کارام میرسم اما دلم برات تنگ میشه و بهونت و میگیرم از 4 ماهگی اسمت و میشناسی و هر کس صدات میکنه برمیگردی اما گاهی شیطونیت گل میکنه و هر چی صدات میک...
26 بهمن 1390