ماه9+ماه9
عزیز دلم 9 ماه مهمون دل مامان بودی
و حالا 9 ماه که شدی عزیز دردونه خونمون
دوتا 9 ماه که با همیم
مامان خیلی دوست دارها
هر وقت نگات میکنم نگام میکنی و برام میخندی
یا اینکه دستات و برام باز میکنی تا بیام بغلت کنم
وقتی خوابی میام بغلت میکنم بوست میکنم نوازشت میکنم و تو هم میفهمی و گوشه لبت یه لبخند کوچولو میشینه یعنی مامان من حواسم هست و دارم لذت میبرم اون موقعس که محکم فشارت میدم و تو چیزی نمیگی و کاملا" با احساس امنیت سنگین میخوابی
وقتی هم خوابت طولانی میشه درسته به کارام میرسم اما دلم برات تنگ میشه و بهونت و میگیرم
از 4 ماهگی اسمت و میشناسی و هر کس صدات میکنه برمیگردی اما گاهی شیطونیت گل میکنه و هر چی صدات میکنم اهمیت نمیدی و بعد از چند بار یه باره برمیگردی و میخندی و اینجوری با مامان بازی میکنی و بازیگوشیت و به رخم میکشی
هر وقت نگات میکنم به خاطر داشتنت خدا رو هزار بار شکر میکنم و از خدا میخوام همچین حسی و به همه زنها بده که ندیدم حسی و قوی تر و قشنگ تر از حس مادری و مادر بودن
پسر نازم مدتی کارت همین شده که با کمک اسباب اثاثیه خونه و یقه مامان سر پا وایسی و همه خونه رو دور بزنی وهمین که صدات میکنم بر میگردی مامان و نگاه کنی اگه حواست نباشه یهو سقوط میکنی البته این مال ماه پیش بود الان دیگه کاملا" تعادلت و حفظ میکنی و حواست هست و هر وقت قرار بیوفتی بغض میکنی و با گریه میگی ماماماماما
یعنی بیا تا نیوفتادم
یادت باشه من همیشه قربونت میرم ها
فدای تو که هر وقت دلت بخواد مامان بغلت کنه اینجوری خودت و لوس میکنی