بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

عزیزای دلم

مامان به قربون قد و بالاتون که ندیدم برادر خواهری به مهربونی شما دو تا الهی فداتون بشم که اینقدر همدیگرو دوست دارین و به فکر همین امکان نداره به یکیتون یه چیزی من یا کس دیگه ای بده برای اون یکی هم درخواست نکنین یعنی هرچیزی که بردیا بگیره سهم آبجیش و میخواد هر چیزیم که آندیا بگیره سهم داشش رو هم میخواد این یعنی نهایت لذت برای من مادر و آرامش خاطر از علاقتون به همدیگه دوستون دارم تازگیها خیلی خوب با هم بازی میکنین و کنار همین آندیا خیلی خیلی خیلی خوب شده و با داشش کنار میاد   ...
13 مرداد 1393

روزای تابستونی

آندیا جونم کامل کامل حرف میزنه شده بلبل خونه هر چیزی و که میشنوه آنی تکرار میکنه وای وقتی حرف میزنه میخوام قورتش بدم آخه خیلی کامل حرف میزنه حتی جمله دو کلمه ای هم میگه خیلی راحت کلییییییی ملوس شده حسابی هم بابایی خودش و برای بابا بهمنش لوس میکنه بیا وببین ...
7 مرداد 1393

بازیهای دونفره

  عزیزای دلم که دارین آروم آروم قد میکشین و من به عشق شما استوارتر به خدا عاشقتونم گل دخترم خیلی خیلی قشنگ حرف میزنه خیلی شیرین زبون و ملوس شده چند وقت پیشم چار تا دندون تخت با هم در آورد و بعد از اون عزیز دلم خیلی آروم تر شد تا حدودی مستقل شده اگه سیر باشه و حالش خوب باشه اذیت نداره و با داداشش بازی میکنه اما خوب بیشتر اوقاتم هر چی اون بخواد باید بشه داداش یکی یدونش باهاش راه میاد و همچنان اجازه نمیده به خواهر کوچیکش کسی از گل کمتر بگه حتی من بردیا جونمم اصلا و اصلا اذیت و آزار نداره و خودش خودش و سرگرم میکنه فقط و فقط همچنان در مورد غذا خوردن باهاش مشکل دارم که باید بیفتم دنبالش تا دو تا قاشق غذا بخوره همیشه از وبی که...
29 تير 1393

نمک آبرود

دقیقا روزای آخر اردیبهشت بود که به همراه بابا جون و مادر جون و دیدی اومدیم ویلا سفر خیلی خوبی بود با اینکه یک هفته بود انگار سه روز بیشتر نشد کلی هم خریدکردیم شما دو تا وروجکم حسابی آب بازی کردید و بهتون خوش گذشت آندیا جونم نسبت به قبل خیلی خانوم تر شده و منم حسابی کیفش و میکنم دخترم خیلی تو حرف زدن پیشرفت داشته و کلمات و خیلی بهتر ادا میکنه آقا بردیا گل هم که مثل همیشه سنگ تموم میزاره فقط یه ایراد کوچولو که زیادی اهل تی وی مخصوصا کارتون دورا هست چون دیر میام پست میزارم از ریز وقایع زیاد نمیتونم بگم اما خوب دوست داریم وبتون به تاریخ آپدیت باشه     ...
14 خرداد 1393

آتلیه 92/7/11

قربونتون برم با این عکسای دوست داشتنیتون اما تا الان فرصت نکردم عکسا رو بزارم دیگه داشت یکسال میشد اما خوب الانم خوبه وای مامان جان بردیا الهی بمیرم روزی که رفتیم آتلیه یه لحظه من حواسم به آبجی پرت شد و خاله ساعده هم گوشیش زنگ خورد یهو دیدم در حین فیگور گرفتن اولین عکس بغض کردی و اشکات میاد اما صدات در نمیاد از آقایی که عکس مینداخت ترسیده بود یا شایدم از اینکه جلوی یه غریبه ما حواسمون بهت نبود ناراحت شدی به هر حال دیگه نذاشتی ازت عکس بندازن دوربین که میومد سمتت گریه میکردی با کلی مکافات مثلا عکاس از عسل داره عکس میندازه این چند تا رو ازت انداخت جوریکه یادمون رفت ازتون دونفره با آبجی عکس بندازیم اگرم کیفیتشون اینچا پاینه چون از رو عک...
12 خرداد 1393

تولد 3 سالگی بردیا جونم

با نام و یاد خدای خوبم  که به من توانایی پروراندن غنچه ای را در درونم بخشید و مرا یاری کرد تا بتوانم  گل زیبای زندگیم  را به دنیا  هدیه کنم و به تو سلام می‌کنم سلام علاقه‌ی خوبم علاقه‌ جان من من به عشق تو آرومم عزیز مادر تولدت مبارک بردیا مامان دوست داشتنی من همیشه بخند و شاد باش تا منم با تو شادی کنم و بخندم عزیزترینم 3 ساله شدی مبارکت باشه مادرم ...
30 ارديبهشت 1393

روزهای بهاری

باورکننین از ته دلم میگم خدا با دادن شما دو تا فرشته نازنین به من رحمت بی کرانش و نشون داد مامان به قربونتون که اینقدر با هم خوب و مهربون شدین (منظورم آندیاس بردیا که از اول با آبجیش هیچ مشکلی نداشت) البته نه همیشه اما بیشتر از قبل فداتون بشم که خند هاتون هر چی غم تو دنیاس و برام محو میکنه مامان پیش مرگ جفتتون بشه که بدون شما یه لحظه هم نمیتونم نفس بکشم دلیل نفس کشیدنام همیشه بخندین که با خند هاتون جون میگیرم خوش باشین تا دنیا هم برای من بهشت باشه یه دنیا دوستون دارم حیاط بابا جون اولین باد بهاری به همراه آب بازی آقا پسرم داره برای مامان فیگور میگیره و میخنده ...
11 ارديبهشت 1393

عید 93

     سلام نازنینای مامان سال نوتون مبارک براتون یه دنیای شادی و لبخند و خوشی آرزو دارم  امسال موقع سال تحویل خونه مامانی بودیم اونا هم چون عزادار بودن (فوت عموی بابا)سفره هفت سین نداشتن و ما هم تا آخر تعطیلات اونجا بودیم و جایی نرفتیم اصلا سفره هفت سین ندیدیم و نتونستیم با هفت سین عکس بندازیم به این خاطر عید امسال بدون هفت سین بودیم پسر نازنینم شدی یه هوادار حسابی برای آبجی جوریکه همش مراقبشی کسی اذیتش نکنه و هر چیزی و میخوای بخوری اول به آبجی تعارف میکنی که هر کس میبینه تعجب میکنه آبجی جونم که دایره لغاتش زیاد شده توی تعطیلات هر کس و با اسم خودش صدا میزدی مایی (مامانی) و بایی (بابایی)  عیی (علی )&...
30 فروردين 1393

`پیشواز سال نو

سلام به عشقهای خودم امسال برای تعطیلات سال نو تصمیم گرفتیم بریم پیش مامانی و بابایی چون اولین سال بود که از ما دور بودن و دلمون نیومد تنهاشون بذاریم برای چارشنبه سوری اونجا بودیم و همونجا آتیش بازی کردیم و حسابی خوش گذروندیم البته هوا همچنان سرد بود یه عالمه لباس زمستونی هم با خودمون بردیم گل پسرمون که مردی شده برای خودش و پوشک و گذاشته کنار حتی شبها موقع خواب همچنان هم برای غذای خوردن هم که باید دنبالش برم و موقع تماشای تی وی که حواسش نیست غذاش و بهش بدم از اونجا که فایزه (دختر عمه بردیا) باهامون بود خودش یه دنیا کمک بود به مامان از مسئولیت من کمتر شده بود و کمکم میکرد و بیشتر اوقات غذای بردیا نفس و بهش میداد آندیا جونم که یه خورده...
23 اسفند 1392