موهام و کوتاه کردم
یه روز جمعه خوبی بود برامون بابا بهمن میخواست بره فروشگاه ما هم باهاش رفتیم این چندمین باری بود که رفته بودی فروشگاه بابا بهمن
خاله ساعدینا هم اومدن اونجا تا بتونن تو رو ببینن آخه زود به زود دلشون برات تنگ میشه
از اونجا هم شما بابا بهمن رفتید سلمونی البته مامان هم اومد فیلم گرفت تا اولین کوتاهی موی شما یادگاری بمونه
بماند هر کس اونجا بود یه کاری میکرد تا شما حواست پرت بشه و آقای ارایشگر کارش و درست انجام بده البته شما خیلی آقا تر از این حرفها بودی و اصلا" گریه نکردی
مثل یه جنتلمن واقعی
ولی مامان جان قبلا" خوشگل تر بودی موهات کوتاه شد یه جوری شدی
مامان قربون زشت شدناتم برررررررررررررررره
اینجا داریم از خونه میریم موهات و کوتاه کنی بابا بهمن ازت عکس گرفت
اما پسرمون اجازه نداد براش پیشبند سلمونی ببندن و روی صندلی نشست
شاگرد سلمونی قفس قناری و آورد که مثلا" سرت و گرم کنه خبر نداشت آقا پسرمون مرد شده و از این چیزها نمیترسه