بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

روزهای خوب زندگی

عزیزای مامان روزهای خوب و آرومی و داریم با هم طی میکنبم هر چند یه خورده پر مشغله شده اما روزهای قشنگ و به یاد موندنیه روزهایی که به شما دوتا نگاه میکنم و غرق لذت میشم از اینکه خدا شما دو تا فرشته نازنین و به من داد هر لحظه سپاسگذارشم   از اونجایی که شما همچنان احساس مسئولیت میکنی و وسایل هر کس رو میبری بهش میدی منم هر موقع دمپایی رو فرشیم پام نباشه تا چشمت بهش بخوره میاری پای مامان میکنیش امشب هم داشتی این کارو میکردی که دیدی فقط یه پام از مبل آویزونه اون یکی پام و گذاشته بودم زیرم داشتم به آبجی شیر میدادم چون پتوی آبجی روش بود پای منم معلوم نبود مامان قربون اون عقل کوچیکت برم اومدی دمپایم و پام ...
2 ارديبهشت 1392

بردیا کارتون خیلی دوست داره

      گل پسر مامان دیگه تو این روزها کاملا" مستقل شده  تا حدودی اکثر کلمات و میگه و چند روزی هم هست شروع کرده به گفتن جمله های دو کلمه ای راستی به جوجو میگی دودوش هجده تا دندون داری ده تا بالا هشت تا پایین اسب آبی و خیلی بانمک میگی بین اسب و آبی یه مکس قشنگ میکنی کلی دیوار خونمون خط خطی کردی شروع کردم از پوشک بگیرمت اما با مامان اصلا" همکاری نمیکنی  گاهی اوقات دلت میخواد موقع کارتون نگاه کردن بشینی تو کریر آبجی   گاهی اوقتم دوست داری از اینجا کارتون ببینی دو تایی دارید کارتون میبینید حالا مامان بازم کارتون از حموم...
1 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید

تعطیلات امسال در حین اینکه سرمون خیلی شلوغ بود و از استراحت خبری نبود اما خیلی خوش گذشت در کنار شما دوتا قند عسل روزهای خوب و تجربه جدیدی بود   ادامه مطلب یادت نره امیر سالار .آرتمیس.آرین و آندیا همشون نی نی های سال ٩١ هستن خواستم براتون یادگاری بمونه ...
23 فروردين 1392

عید 92

ما عید امسال و چهار نفره جشن گرفتیم هورا عید ٩٠ دونفره بودیم و عید ٩١ سه نفره و عید ٩٢ چهار نفره بازم هورا    بردیا جونم با اجازت در حال حاضر فرصت درست کردن یه وب دیگه و یا اینکه بخوام دو جا پست بزارم و ندارم میخوام به این خاطر فعلا" دونفره بنویسم تا تو یه فرصت مناسب برای آبجی هم جداگانه وب درست کنم وای مامان جان امسال عید خیلی پر مشغله ای بود هر چند از وقتی آندیا به دنیا اومده اینجوریه چون تا اومدم برنامم و برای رسیدن به جفتتون تنظیم کنم وقت خونه تکونی عید شد و بعد از اون خرید و بعد دید و بازدید های سال نو در کل تو این دو ماه گذشته مامان خیلی خست...
16 فروردين 1392

عاشقانه آبجیم و دوست دارم

سلام سلام صد تا سلام سال نو همگی مبارک و امیدوارم همه سال خوب و شادی و شروع کرده باشن و یه تشکر خیلی خاص از دوستهای مهربونی که به یادمون بودن و با کامنت های پر محبتشون جویای حالمون شدن به زودی به همتون سر میزنم و از شرمندگی تون در میام فکر میکنم این طولانی ترین زمان غیبتمون توی وب بوده هر چند مدتیه که ماهی یک بار هم نمیتونم آپ کنم اما این بار با اومدن آندیا خانم بیشتر هم شده که امیدوارم همینجوری ادامه پیدا نکنه وحالا اومدم بردیا جان که از تو بگم گل پسری که کلی ازت شرمنده ام که تو این مدت نیومدم برات بنویسم اما به  خدا آبجی نانازت همه وقتم و گرفته و خیلی مواقع هم حتی از تو غافل میشم هر چند باب...
16 فروردين 1392

آخ جون آبجي آنديا به دنيا اومد

  سلام سلام ما اومدیم و گل پسرمون آبجی دار شده خیلی هم خداروشکر از این موضوع خوشحاله همش به این فکر میکردم با دیدن آندیا پسر نازم چه عکس العملی نشون میده ولی از لحظه ای که اومدیم خونه بردیا از من و آبجیش استقبال گرمی کرد جوریکه بدون اینکه من ازش بخوام اولین بوسه از خواهرش و خودش با میل خودش روی لپهای نازنینش زد الان هم کافیه گریه کنه یا صداش در بیاد فوری میدو سمتش و با اون زبون شیرینش میگه جان جان و فوری منو صدا میکنه (مامان مامان نینی) و به آندیا اشاره میکنه یا اینکه هر کس که میاد خونمون زودی میای و آبجیت و نشون میدی و کلی بوسش میکنی یعنی نی نی مال ماست البته هیچ کس به غیر از مامان نباید آبجی...
18 بهمن 1391
12521 0 39 ادامه مطلب

نفسم بردیا

آخه مامان هر چقدر از گل پسرش تعریف کنه بازم کم گفته الهی مامان فدای اون مهربونیهات و شیرین کاریهات بشه اگه بدونی تو این روزها چه لذتی به مامان میدی با کارها و رفتارت هر لحظه به خاطر بودن و داشتنت خدارو شکر میکنم اگه بدونی وقتهایی که مامان حواسش نیست تو میای دستت و حلقه میکنی دور گردن مامان و من و غرق بوس و محبتت میکنی چه لذتی بهم میدی یا اینکه همیشه حواست به این هست که عکس العمل مامان در مقابل کارهات چطوریه که اگر حس کنی مامان ناراحته یا دست از اون کار میکشی یا اینکه با بغل کردن و بوسیدنم بهم میگی که اشتباه کردی یا هر لحظه ازت بخوام بیای تو بغلم امکان نداره خودت و با اشتیاق پرت نکنی تو بغلم وای مامان جان میخ...
28 آذر 1391

واکسن هجده ماهگی

آره مامان جان بالاخره از این واکسن های ماهیانه راحت شدی و رفت تا وقت مدرسه رفتنت که واکسن بزنی اما بمیرم که اینقدر پاهات درد میکرد و مامان نمیتونست کاری بکنه روز بیست و هفتم (چون بیست و ششم جمعه بود ) رفتیم بهداشت برای واکسن که ایندفعه آقا بردیا اصلا" بغل مامان یا بابا بهمن نموند چون از وقتی که راه افتادی اولین بار بود که اونجا میرفتی و همه جا دور زدی و سرک کشیدی به هر حال توی هجده ماهگی وزنت 12/300 بود قدتم که 88 سانت بود که گفتن گل پسرتون قد و وزنش عالیه اما وقتی رفتیم برای واکسن زدن انگار واکسن قبلی یادت بود شروع کردی به گریه کردن و اصلا" دوست نداشتی تو اون اتاق باشی مامان به کمک بابا بهمن به زور نگهت داش...
12 آذر 1391

بردیای جیغ جیغو

سلام به همه دوست جونهای خوب و مهربونمون که همیشه به یادمون هستن ما خوبیم یعنی بردیا و مامانش و آبجی کوچولوی تو راهیش تو این روزها بردیا جونم یاد گرفته هر چیزی که دم دستش باشه از داروهای بابایی یا بابا جون گرفته تا ظرف و ظروف یا اسباب بازیهاش همه رو میچینه رو هم بره بالا مثلا" داره برج درست میکنه با این کار کلی سرگرم میشی جوریکه هر بار این کارو میکنی با صدای بلند میخندی یعنی اینکه موفق شدی و زود میای دنبال مامان بهم نشون میدی و برای خودت دست میزنی خیلی هم رو اینکه دست و لباست کثیف بشه حساسی باید مامان زود برات تمیز کنه در کل مثل همیشه آقا و حرف گوش کنی اما خوب خیلی جیغ میزنی مامان جان فقط کافیه یه خورده بی حوصله باشی فقط با جی...
25 آبان 1391