بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

یه روز برفی

عزیزای دلم مدتیه نمیتونم از خونمون براتون پست بزارم به همین دلیل عکسها و مطالب یه خورده در هم و پراکندس و زیاد نمیتونم از روزانه هامون بگم  ببخشید فقط در حدی که اینجا سوت و کور نشه میام     طبق معمول زور گویی آندیا جونم به داداش بردیا    آندیای شیطون که همه جا سرک میکشه و عاشق کشو به هم ریختنه مخصوصا" کشو لباس      کلی خوشحاله بابت بالا رفتنش    از لای در مشغول دالی کردن و حسابی ذوق کردن    دوباره دالی     آندیا حسابی از چادر استقبال کرد و حسابی خوشحال از داشتنش   دلش نمیخواست بیاد بیرون   ...
18 بهمن 1392

خبر مهم (بابای پوشک)

  بردیای مامان دقیقا" تو سن دو سال و نه ماهگی به بعد دیگه اصلا"پوشک نشد این یعنی بزرگترین پروژه بردیا تموم شد پروژهای که هفت هشت ماه ادامه داشت البته من زود شروع کردم و دو ماه اول سفت و سخت گرفتم و دوباره یه دو ماهی مداوم پوشکت کردم و دوباره به این فکر کردم قبل از یه سال و نیمه شدنت این پروژه رو زمین بزاریم که گل پسر همکاری نکرد و دوباره پوشک شد بماند که تو این حین از خونه خودمون گرفته تا خونه مادر جون و مامانی رو هم بی نصیب نذاشت و همه رو مستفیظ کرد اما تو این دو سه ماه گذشته جسته گریخته پوشک شد تا این ماه آخر که فقط شبها پوشک میشد اما الان یه مدتیه که دیگه شب و روز و بیرون و مهمونی نداره گل پسرم دیگه احتی...
13 بهمن 1392

يكساله شدنت مبارك آنديا جونم

تولدت مبارک باشه نفس مامان الهی مادر قربونت بره که یکساله شدی فدای اون چشمای نازت الهی باشم و خندهای شیرینت و خوشبختیت و ببینم جان مادر تو برام یه دنیا شیرینی عاشقتم نازنینم عزیز مامان خیلی شرمندتم که نتونستم جشن برات بگیرم اما خوب قول میدم یه جشن مفصل برات بگیرم عزیز مامان کامل راه میری اونم از نوعی که از لحظه ای که بیدار میشی از توی همون تخت از حالت خوابیده بلند میشی سر پا یعنی اول نمیشینی آنی بلند میشی شروع میکنی به راه رفتن تا لحظه ای که دوباره بخوای بخوابی غیر از مواقع شیر خوردن تازه خیلی مواقع غذا خوردنتم حین راه رفتنه یعنی میای یه قاشق میخوری میری یه دور میزنی بعد قاشق بعد هزار ماشالا به تو که اینق...
10 بهمن 1392

یازده ماهگی آندیا مصادف با راه رفتن کامل

مامان قربون اون قدمهات بره که اینقدر شیرین راه میری هزار ماشالا به گل دختر مامان که اینقدر زبل و زرنگه عزیز دردونم درست از شب یلدا شروع کردی به راه رفتن که تقریبا با یازده ماهه شدنت بود دیگه اصلا" از چار دست و پا رفتن خبری نیست الان که یه جورایی میدویی مخصوصا" وقتی کسی بخواد از در بره بیرون یا بخوای خودت و سریع برسونی همچین تند تند راه میری که هر لحظه ممکنه تعادلت و از دست بدی و بیفتی اما از اونجا که فرزی آنی خودت و به در یا مبل یا شخص میرسونی افتادنت خیلی کم پیش میاد دختر ددری مامان الهی بمیرم از شانست ما اینقدر کم بیرون میریم یا به خاطر دو تا بودنتون و سردی هوا هر وقت هم بیرون میریم با ماشینیم شما همیشه برای بیرون ...
11 دی 1392

یلدا 92

     بردیا در حال تماشای تی وی که اینجور مواقع باید به زور از خونه بیاریمش بیرون چون تا کارتونش تموم نشه نمیاد البته قرار بریم خونه مادر جون برای مهمونی شب یلدا  وای آبجی برو کنار دارم کارتن میبینم ببین من آماده ام حالا شما نمیاین  عکس بسه بریم دیر شد  اینم هندونه یلدامون     منتظرن بابا بهمن بیاد با هم کیک تولدشه و فوت کنن اما خوب بازم کارتن تماشا میکنن  بابا بهمن و دردونه هاش شمع سی و چهار سالگیش رو فوت میکنن   آندیا و غذا خوردن که بعد از هر غذا خوردنش کل خونه احتیاج به جارو و دستمال کشی داره چون جدای رو صندلیش بقیشم میچرخه و م...
4 دی 1392

پاییز و تاتی تاتی کردن آندیا ملوس

  سلام دردونه هام مامان به قربون شما دوتا جیگر بره اگه بگم که چه روزایی داریم هم قشنگه هم سخته اما خدارو شکر شماها خوبید و خندون و مهم هم همینه و همه کاری میکنم تا همیشه شاد و خندون باشین البته گاه گداری هم براتون یه کم اخم میکنم و شما هم با کلی دلبری آنی منو پشیمون میکنین بردیا جونم که میگه ببخشید مامان و معذرت میخوام آندیا جونمم با یه خورده بغض و بعدشم یه ذره ناز کردن مامان و میخندونه و خودشم میخنده الهی مامان فداتشه گل دختر عجول مامان که شروع کردی به راه رفتن البته در حد چند قدم اما خوب مطمئنم به زودی از خوردن زمین و تاتی تاتی رفتن  خبری نباشه برای خودت بدویی اما خوب یه جند روزی کم غذا شده بودی و مامان همش ن...
16 آذر 1392

آندیا جونم 10 ماهه شد

شیرین عسل 10 ماهه گل پسر 30 ماهه   تو این روزا بیشتر وقتمون و خونه هستیم از بودن با همدیگه غرق لذت اما خوب گاه گداری دخترمون تو خونه بیقرار میشه و میخواد بره بیرون از اونجایی که بیرون رفتن مامان با شما دو تا براش خیلی سخته و غیر قابل کنترله مجبوره شمارو تو خونه یه جوری سرگرم کنه تا زیادی بهتون سخت نگذره اما خوب بردیا با کارتن حسابی سرگرمه و حتی بعضی اوقات موقعه بیرون رفتن اگه کارتن مورد علاقت باشه باید به زور از خونه ببرمت بیرون یا اینکه میگی مامان صبر کن تموم بشه بعد بریم اما مواقعیکه خونه مادر جون یا خاله ساعده هستیم شما حسابی بهتون خوش میگذره و بیشتر وقتتون بیرونید اینجا هم یه روز جمعه پاییزی خونه مادر جون که شما...
9 آذر 1392

30 ماهگی بردیا و محرم 92

 مادر به فدای شما دو تا که شدید همه زندگی مامان سمانه  شدید همه لحظه هام و شیرینی زندگیم  بعضی اوقات خسته میشم و کم میارم اما خیلی زود تو دلم یه عالم به خودم بد و بیراه میگم و از خدا طلب بخشش میکنم حتی برای یک لحظه خستگی و کم حوصلگی که چرا اینقدر بی طاقت و ناشکرم خدای خوبم ممنونم بابت این همه لطف و محبت که به من داری و ممنون و شکر گذارم بابت این فرشته های آسمونیت که به من بخشیدی      بردیا جونم عزیز مامان روز به روز فهمیده تر و باهوش تر و البته شیطون تر میشی و من لحظه به لحظه از دیدنت قتد توی دلم آب میشه و عاشقترت میشم  30 ماهه مامان دیگه کاملا" مستقل شده و دیگه پوشک نمیشه که...
28 آبان 1392

نفسهای مامان سمانه

لازم به ذکر است اگه یه خورده درهمه مرورگرم خرابه و به زور این پست و نوشتم  تازه دو بار نوشتم و همش پرید اون موقع فقط دود از کلم بلند نشد البته شایدم بلند شد و من ندیدم گل دختر نه ماهه من  آقا پسرم اینجا برای اولین بار که با هدست موزیک گوش میده براش خیلی جالب بود و کلی رفت تو حس    بله آندیا جونم زیادی هوله هم دلش میخواد زودی راه بره چون نسبت به قبل خیلی بیشتر و طولانی تر روی پاهای خودش می ایسته هم زودی حرف بزنه الان دیگه خیلی راحت با صداش اعتراض میکنه بهمون یا اینکه صدا میکنه یا حتی عصبانی میشه تازشم همیشه در حال آواز خوندنه ّّّب ب ب ب یا نه نه نه یا بی بی بی خلاصه خوانندهای برای خودش کافیه یه چیزی ...
15 آبان 1392

پیشرفتهای آندیا و مهربونی بردیا

      عزیزای دلم مگه میشه با بودن شما روزی هزار بار خدارو شکر نکرد مگه میشه با هر بار خندیدن و بازی کردن شما دوتا با همدیگه خدارو شکر نکرد مگه میشه با دیدن شما کنار هم و غذا خوردنتون با هم خدارو شکر نکرد مگه میشه .... خدارو شکر نکرد مادر به قربون جفتتون که اینقدر با هم مهربون و شادین جوری شدین که کاملا" بدون همدیگه حوصلتون سر میزنه و هر کدومتون به یه مدل بهونه میگیره مثلا" خدایی نکرده زبونم لال آبجی آندیا گذری یه بار تو روز خواب نیم ساعتش بشه یک ساعت آقا بردیا به هر نحوی باید بره آبجیش و بیدار کنه یا اینکه اگر داداش بردیا به همراه بابا بهمن بیرون بره آبجی خانم همش به من میچسبه و نق میزنه و ...
19 مهر 1392