بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

تاتی تاتی تاتی

1391/3/10 3:50
نویسنده : مامان سمانه
4,088 بازدید
اشتراک گذاری

بردیا

بله عزیز دلم مثل اینکه بالاخره دلت خواست و  میخوای راه بری 

فدای پسر یکسالم بشم که تا یک ساله نشد راه نرفت درست روز ٢٩/٢/٩١ صبح روز جشن تولدت کاملا" روی پاهای خودت ایستادی اونم به مدت طولانی دو هفته ای میشد که یکی دو بار خیلی کوتاه روی پاهای خودت ایستادی اما روز ٢٩ خیلی راحت

تازه خودت اصرار میکردی برای اینکه مادر جون بذار خودت بدون کمک سر پا باشی وای لحظه ای که مامان دید شما تنهایی وایسادی اینقدر جیغ زد و قربونت رفت که شما هم از خوشحالی من همش میخندیدی و بیشتر سر پا میموندی تا مامان تشویقت کنه و شما هم از تعریف و تشویق مامان لذت میبردی

تا اینکه ٥/٣/٩١

چند قدم اومدی به سمت مامان

قربونت برم که اولین قدمهات و به سمت مامان برداشتی و لبریز از شادی کردی منو

دیگه تو اون چند روز بازیمون شده بود اینکه شما سر پا وایسی مامان هم تشویقت کنه و شما بخندی باورت میشه مامان اگه برات دست نمیزدم دوست نداشتی وایسی هر وقت سر پا بودی زل میزدی تو چشم مامان منتظر بودی من تشویقت کنم و تو بخندی

عزیز مامان بردیا جان هر لحظه زندگی با تو و شاهد پیشرفتهای تو بودن منو به اوج خوشبختی میرسونه و به این فکر میکنم که چقدر در کنار تو و بابا بهمن شادم

که چقدر این زندگی برام ارزشمند و شیرینه

قربونت برم مامان جان بعد از تولدت ٢ شب تب کردی و بیرون روی داشتی خیلی لاغر شدی جوریکه صبح وقتی بیدار شدی کاملا" معلوم بود که چقدر تب اذیتت کرده و تو وزن کم کردی گذاشتم دو روز گذشت و شما خوب شدی بعد بردمت برای واکسن یک سالگی

وزن ١٠ کیلو ٥٠٠ گرم

قد ٨٠ سانت

دور سر ٤٧

که گفتن نسبت به دو ماه قبل اصلا" افزایش وزن نداشتی و این خوب نیست بردمت دکتر تا برات آزمایش بنویسه مبادا مشکلی داشته باشی هر چند میدونستم به خاطر تب دو روز پیشه اما گفتم اینجوری با ازمایش خیالم راحت تره که خدا روشکر جواب ازمایشت نشون داد مشکلی نیست و اون تب لعنتی کار خودش و کرده قرار شد ماه بعد هم بریم برای وزن گیری تا ببینن گل پسر چقدر وزن اضافه کرده

راستی یکی دیگه از نگرانی های مامان این بود که شما ماست نمیخوردی اگر با غذا بهت میدادم دیگه از اون غذا نمیخوردی تا اینکه دو شب پیش بابا داشت با غذا ماست میخورد تو هم خواستی و مامان با خوشحالی برات آورد

الان دیگه نگران نیستم چون

نوش جون

البته این مدل غذا دادنها کار بابا بهمنه از این راه بهت غذا میده خداییشم همیشه جواب داده هر وقت غذایی نمیخوری بابا میده با ظرف سر بکشی و بعدش اینجوری با لذت ادامه میدی

بردیا

بردیا جونم

داری تلویزیون نگاه میکنی و از ماست خوردن لذت میبری

عزیز مامان

 و اینم اولین تجربه نوشابه خوردن 

قربونتون

 بطری و زمین نمیزاشتی و خوردنش برات خوب نبود بابا بهمن شروع کرد به خوردن تا شما زیاد نخوری چون واقعا" مضره

جیگر عسل

هر وقت کاری انجام میدی و بهت میگیم نکن اون کارو با شدت بیشتری انجام میدی و اطرافت و نگاه میکنی منتظر عکس و العملی و هر چی بیشتر منعت کنیم بیشتر تکرار میکنی به این خاطر وقتی بی تفاوتی میکنیم بدون لذت از اون کار دست میکشی اینم شده برامون تجربه که در مورد کارهای نادرستت فعلا" بی اهمیت باشیم کافیه

عزیز مامان از وقتی یک سالت تموم شده به نظرم کلی بزرگ شدی و درکت از اطرافت بیشتر شده یه کارهایی میکنی که مامان واقعا" از هوشیاری زیادت تعجب میکنه

از حرف زدنت بگم که که بابا . به به . دد دد . ماما و هر حرفی که اولش سین باشه رو تکرار میکنی مثل سلام  سرد  تازه خیلی از اسمها و کلمات و بعد از اینکه کسی میگه شما به طور نا مفهوم تکرار میکنی

هر غذا یا چایی داغی ببینی فوت میکنی

بلند  بلند تو خونه حرف میزنی یه سری کلمات و کنار هم میزاری و برای خودت حرف میزنی

تازه مامان صدات کاملا" مردونه و کلفته

و کاملا" اجتماعی هستی و هر کس برات لبخند بزنه و مهربونی کنه شما هم جوابش و میدی

شبها هم با آهنگ لالایی و خاله ستاره میخوابی البته همچنان بعد از سه ساعت شیر خوردن و غلت زدن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان شايان جوني
10 خرداد 91 8:08
سلام سلام دوست عزيز شايان جوني تو مسابقه ني ني و شكلك شركت كرده. زمان راي گيري تا چهاردهم هست. اگه دوست داشتين بهش راي بدين. راستي آدرس وبتون هم بذاري كه راي قبول بشه. ممنون. آدرس وب راي گيري: http://noruz1391.niniweblog.com/cat6.php
مامان کوروش
10 خرداد 91 8:28
عزیز دلم مبارکت باشه برداشتن اولین گامها به سمت آینده ای زیبا سمانه جون می بینی ما مامانها چقد مورد لطف خداوند قرار گرفتیم
عسل و غزل
10 خرداد 91 14:04
راه رفتن گل پسرمون مبارک باشه.خیلی پسرت بانمکه به خصوص وقتی میخنده خیلی با نمکتر میشهماست خوردنش هم خیلی باحاله من هم از این عکسا دارم
مامان بردیا
10 خرداد 91 16:57
آقا بردیا هم اسنم پسر من ماشلا که راه میری انشالا دانشگاه رفتنت مامان آقا بردیا ما هم خوشحال می شیم یه سر به وبلاگ پسرم بزنید


عزیزم منم خوشحال میشم اما آدرس نذاشتی
مامان بهار
10 خرداد 91 17:04
ناناز جونی مبارک باشه عزیزم راه رفتنت امیر علی جون که حسابی فداش بشم تنبله در ضمن جیگر اون ماست خوردنت دست بابایی هم درد نکنه روش خوبی هست امیدوارم همینجور که مامانی گفتن همیشه شاد باشین
مامی رادین
11 خرداد 91 11:34
واااااااااای تبریک می گم عزیزم . چه لحظه قشنگی بوده . ایشالله که همیشه سالم وشاد باشید .
مامان طاها
14 خرداد 91 11:58
آفرین به این پسر باهوش و زرنگ. مامانی براش اسفند دود کن. الهی خاله قربونش بره که انقدر شیرین و ملوسه.
مهسا مامان مرسانا
15 خرداد 91 12:10
تبریک....قربون اون قدم هات
هدیه خدا_ فریماه
16 خرداد 91 15:07
مبارک باشه پسر گلم. قدمهای نازنینت.
مامان احسان
17 خرداد 91 14:10
مبارکه عسیسم
مامان ریحان عسلی
21 خرداد 91 17:18
سلام من اینجا کامنت گذاشته بودی اما نمی بینم که تایید کرده باشی چراااااااا؟ خواستم پست بالایی کامنت بذارم نشد اگه میشه قالتو عوض کن چرا با پوشک گذاشتی تو آب ، باز می کردی تا راحت آب بازی کنه