این روزای من
عزیز دل مامان سلام
بازم مثل همیشه ناز و خوردنی هستی
ببخشید دیر میام برات مینویسم آخه نمیدونم چرا زیاد سر حال نیستم و شبها خوابم میگره
میدونیکه شما روزها بهم فرصت نمیدی و من همیشه وبت و شبها آپ میکنم
اولین چیزی که میخوام برات بگم اینه که زیادی ددری هستی
جوریکه اگه صبح تا شب بیرون باشی نه میخوابی و نه گریه میکنی
و هر کس با لباس بیرون باشه شما تو بغلشی و همیشه برای بیرون رفتن بی تابی میکنی
جوریکه هر کس میخواد دلت و به دست بیاره آشنا و غریبه نداره شما رو میبره بیرون و شما باهاش دوست میشی
کافیه لباسهات و بیارم و بگم بریم ددد
مثل یه بچه مودب آروم میشی تا لباسهات و بپوشی و بری دددخوب منم تو این روزها بیشتر اوقات بیرون میبرمت
تو این چند روز گذشته هم همش تب داشتی و بیقرار بودی دکتر هم طبق معمول گفت ویروسه و باید دورش طی بشه
از غذا خوردن هم خبری نیست هر چیزی بهت میدم روت و برمیگردونی یا اگه غذا میزارم دهنت تف میکنی و اگه اصرار کنم گریه میکنی
تنها غذایی که احتیاج به اصرار نداره و راحت میخوری نودله که فکر نمیکنم برات خوب باشه ولی حداقلش میدونم اینجوری سیر میشی و راحتر میخوابی
اول هفته هم رفتیم ویلای پسر خاله مامان که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا"به شما که کلی آب بازی کردی و برای خودت هر کاری خواستی انجام دادی
راه رفتنتم که اگه حوصله داشته باشی بیشتر از 15 قدم میری و اگر دلت نخواد 3 قدم هم بر نمیداری
تازگیها هم خیلی از حرفها رو متوجهه میشی و عکس العمل نشون میدی
و مثل همیشه برای مامان قشنگترین و زیباترین لحظه هار و میسازی و کنار تو بودن منو لبریز از شادی میکنه و جونم به نفست بنده
اولین باری که بلال خوردی اونم چقدر با نمک خیلی دوست داشتی
اینجا هم هی شلوارت و مینداختی تو آب هی در میاوردی فکر کنم داشتی میشستیش