خیلی بهم خوش میگذره
الهی مامان قربونت بره که اینقدر نازی
عزیز دلم دیگه دنیا به کامته
اینقدر تو این روزها از اینکه میتونی راه بری لذت میبری که همش در حال قدم رو رفتنی
هی راه میری و هی میخوری زمین بازم بلند میشی و ادامه میدی
البته این زمین خوردنها مال لحظه هایی که یا حال نداری یا خوابت میاد و دوست نداری بخوابی
تازگیها هم که هر جا گوشی موبایل میبینی میگیری دستت و شروع میکنی به راه رفتن و با گوشی حرف زدن و هی ااااا میکنی یعنی الو
در کل از لحظه ای که بیدار میشی تو خونه دنبال مامان میچرخی و امکان نداره برم تو آشپزخونه و شما نیای دنبالم یا کافیه در یخچال و باز کنم هر جای خونه باشی فوری خودت و میرسونی یا میشینی لبه یخچال یا اینکه به زور از طبقه هاش میخوای بری بالا و نمیزاری درش و ببندم
برای بقیش بدو بیا ادامه مطلب
عزیز دلم تو غذا خوردن خیلی مامان و اذیت میکنی یعنی یکی از مشغله های بزرگم تو این روزها غذا خوردن شماست در کل خیلی بد غذایی . از هر غذایی خوشت نمیاد یا زیاد اهل شیرینی جات نیستی ولی عاشق ترشیجاتی یا اینکه خیار شور و به راحتی میخوری ولی تنها غذایی که تحت هر شرایطی میخوری نودله
تو اون هفته گذشته هم عمه زهراینا شمال بودن و مار و هم دعوت کردن که بریم پیششون اما خوب بابا بهمن کار داشت و نشد تا اینکه برای آخر هفته بابا برنامه کاریش و جور کرد و مارفتیم پیششون که خیلی خوش گذشت و مهسا همش مراقب شما بود و باهات بازی میکرد
عاشق بالا پایین کردن از پله ای هر جا پله ببینی میری اون سمت حالا هر جا که میخواد باشه دیروزم که که به همراه بابا بهمن رفتیم خرید جلوی هر مغازهای پله بود دیگه از اونجا تکون نمیخوردی میخواستی بری آخه دوست داشتی خودت راه بری و هی دستت و از دست بابا میکشیدی بیرون
تازگیها هم تادر خونه باز میشی تند تند میری بیرون و شروع میکنی از پله بالا رفتن و باید با گریه بیاریمت تو خونه