بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

یلدا 92

     بردیا در حال تماشای تی وی که اینجور مواقع باید به زور از خونه بیاریمش بیرون چون تا کارتونش تموم نشه نمیاد البته قرار بریم خونه مادر جون برای مهمونی شب یلدا  وای آبجی برو کنار دارم کارتن میبینم ببین من آماده ام حالا شما نمیاین  عکس بسه بریم دیر شد  اینم هندونه یلدامون     منتظرن بابا بهمن بیاد با هم کیک تولدشه و فوت کنن اما خوب بازم کارتن تماشا میکنن  بابا بهمن و دردونه هاش شمع سی و چهار سالگیش رو فوت میکنن   آندیا و غذا خوردن که بعد از هر غذا خوردنش کل خونه احتیاج به جارو و دستمال کشی داره چون جدای رو صندلیش بقیشم میچرخه و م...
4 دی 1392

پاییز و تاتی تاتی کردن آندیا ملوس

  سلام دردونه هام مامان به قربون شما دوتا جیگر بره اگه بگم که چه روزایی داریم هم قشنگه هم سخته اما خدارو شکر شماها خوبید و خندون و مهم هم همینه و همه کاری میکنم تا همیشه شاد و خندون باشین البته گاه گداری هم براتون یه کم اخم میکنم و شما هم با کلی دلبری آنی منو پشیمون میکنین بردیا جونم که میگه ببخشید مامان و معذرت میخوام آندیا جونمم با یه خورده بغض و بعدشم یه ذره ناز کردن مامان و میخندونه و خودشم میخنده الهی مامان فداتشه گل دختر عجول مامان که شروع کردی به راه رفتن البته در حد چند قدم اما خوب مطمئنم به زودی از خوردن زمین و تاتی تاتی رفتن  خبری نباشه برای خودت بدویی اما خوب یه جند روزی کم غذا شده بودی و مامان همش ن...
16 آذر 1392

آندیا جونم 10 ماهه شد

شیرین عسل 10 ماهه گل پسر 30 ماهه   تو این روزا بیشتر وقتمون و خونه هستیم از بودن با همدیگه غرق لذت اما خوب گاه گداری دخترمون تو خونه بیقرار میشه و میخواد بره بیرون از اونجایی که بیرون رفتن مامان با شما دو تا براش خیلی سخته و غیر قابل کنترله مجبوره شمارو تو خونه یه جوری سرگرم کنه تا زیادی بهتون سخت نگذره اما خوب بردیا با کارتن حسابی سرگرمه و حتی بعضی اوقات موقعه بیرون رفتن اگه کارتن مورد علاقت باشه باید به زور از خونه ببرمت بیرون یا اینکه میگی مامان صبر کن تموم بشه بعد بریم اما مواقعیکه خونه مادر جون یا خاله ساعده هستیم شما حسابی بهتون خوش میگذره و بیشتر وقتتون بیرونید اینجا هم یه روز جمعه پاییزی خونه مادر جون که شما...
9 آذر 1392

30 ماهگی بردیا و محرم 92

 مادر به فدای شما دو تا که شدید همه زندگی مامان سمانه  شدید همه لحظه هام و شیرینی زندگیم  بعضی اوقات خسته میشم و کم میارم اما خیلی زود تو دلم یه عالم به خودم بد و بیراه میگم و از خدا طلب بخشش میکنم حتی برای یک لحظه خستگی و کم حوصلگی که چرا اینقدر بی طاقت و ناشکرم خدای خوبم ممنونم بابت این همه لطف و محبت که به من داری و ممنون و شکر گذارم بابت این فرشته های آسمونیت که به من بخشیدی      بردیا جونم عزیز مامان روز به روز فهمیده تر و باهوش تر و البته شیطون تر میشی و من لحظه به لحظه از دیدنت قتد توی دلم آب میشه و عاشقترت میشم  30 ماهه مامان دیگه کاملا" مستقل شده و دیگه پوشک نمیشه که...
28 آبان 1392

نفسهای مامان سمانه

لازم به ذکر است اگه یه خورده درهمه مرورگرم خرابه و به زور این پست و نوشتم  تازه دو بار نوشتم و همش پرید اون موقع فقط دود از کلم بلند نشد البته شایدم بلند شد و من ندیدم گل دختر نه ماهه من  آقا پسرم اینجا برای اولین بار که با هدست موزیک گوش میده براش خیلی جالب بود و کلی رفت تو حس    بله آندیا جونم زیادی هوله هم دلش میخواد زودی راه بره چون نسبت به قبل خیلی بیشتر و طولانی تر روی پاهای خودش می ایسته هم زودی حرف بزنه الان دیگه خیلی راحت با صداش اعتراض میکنه بهمون یا اینکه صدا میکنه یا حتی عصبانی میشه تازشم همیشه در حال آواز خوندنه ّّّب ب ب ب یا نه نه نه یا بی بی بی خلاصه خوانندهای برای خودش کافیه یه چیزی ...
15 آبان 1392

پیشرفتهای آندیا و مهربونی بردیا

      عزیزای دلم مگه میشه با بودن شما روزی هزار بار خدارو شکر نکرد مگه میشه با هر بار خندیدن و بازی کردن شما دوتا با همدیگه خدارو شکر نکرد مگه میشه با دیدن شما کنار هم و غذا خوردنتون با هم خدارو شکر نکرد مگه میشه .... خدارو شکر نکرد مادر به قربون جفتتون که اینقدر با هم مهربون و شادین جوری شدین که کاملا" بدون همدیگه حوصلتون سر میزنه و هر کدومتون به یه مدل بهونه میگیره مثلا" خدایی نکرده زبونم لال آبجی آندیا گذری یه بار تو روز خواب نیم ساعتش بشه یک ساعت آقا بردیا به هر نحوی باید بره آبجیش و بیدار کنه یا اینکه اگر داداش بردیا به همراه بابا بهمن بیرون بره آبجی خانم همش به من میچسبه و نق میزنه و ...
19 مهر 1392

آندیا جونم بخواب

  اگه بگم تا حالا تو زندگیم بچه کم خواب تر از آندیا نه دیدم و نه شنیدم دروغ نگفتم آخه عزیز مامان چرا اینقدر با خوابیدن مشکل داری چرا اصلا" به خودت و مامان استراحت نمیدی همش نمیشه که بیدار باشی و دلت بخواد مامان فقط کنار تو باشه یه چند روزی هم هست که هزار ماشالا به کمک مبل و میز و صندلی روی پاهات بلند میشی  درست تو سن هفت ماه و دو روزگی تونستی رو پاهات وایسی دیگه حسابش و بکن همش باید چشمم بهت باشه مبادا بیفتی  تازه یه جورایی هم به داداش بردیا زور میگی یعنی هر چیزی که دست داداش بردیا باشه میخوای حتی اگه خودت کلی اسباب بازی داشته باشی اونی که دست داداش بردیاس و باید بگیری تو خونه هم برای خود...
3 مهر 1392