تولدم نزدیکه
سلام عزیز مامان
انگار همین دیروز بود مامان داشت ثانیه شماری میکرد تا شما رو ببینه
یا اینکه با بابا بهمن همش راجب اینکه تو شبیه کدوممونی بحث میکردیم
بابا میگفت پسرمون باید شبیه من بشه تا تو هر وقت نگاش کردی یاد من بیوفتی
یا اینکه اگر روزی خدایی نکرده من نبودم تو یکی مثل منو داشته باشی تا مراقبت باشه
منم میگفتم زودی بیاد حالا شبیه هر کس
اما تو دلم میگفتم کاشکی همونی که بابا بهمن میگه بشه
یه گل پسری شبیه باباش
الان که هر کس میبینت میگه انگار باباشه
اما من میدونم تو به مرور بیشتر شبیه خودم میشی نه بابا بهمن
تو اون روزهاکه تو تو شکم مامان بودی هر نی نی کوچولویی و میدیدم میگفتم خوش به حال مامانش
روزهای انتظارش تموم شده
اما الان میبینم اون لحظه ها هم برای خودش حسابی لذت بخش بودن
آره مامان پارسال این موقع دل تو دل مامان و بابا نبود
همش منتظر شما بودیم
الان تقریبا" ٣٦ ساعت دیگه شما یکساله میشی
وای مامان باورم نمیشه یک سال گذشت
آخه اینقدر مامان تو این سال گذشته سرگرم شما بوده که باورش نمیشه یک سال گذشته
و عزیز دلش داره وارد دومین سال زندگیش میشه
تو این روزها بر عکس پارسال که هیچ کاری به غیر از منتظر شما بودن نداشتم
امسال اینقدر سرم شلوغه که وقت برای پست گذاشتن توی وبت و ندارم
ببخش ناناز مامان
آخه مامان داره تدارک یه تولد خوب رو برای شما میبینه
میخوام یادگاری قشنگی برات باشه
دوست دارم خیلی برات حرف بزنم اما وقت ندارم مامانی
حرفام و میزارم برای بعد از جشنت
راستی خبرهای جدید
آقا بردیا شد هفت دندونه
الان حدودا" یه هفتس زده بیرون البته مامان با توجهه به حالت توی هفته قبلش حدسش و زده بود
که کار دندون آقاس که اینقدر داره اذیت میشه
که دیدیم بله بردیا جون یه مروارید دیگه هم به دندوناش اضافه شد
دیگه علنا" برای مامان حرف میزنی البته با زبون خودت
مخصوصا" وقتی از چیزی ناراحت باشی
یا مواقعی که مامان داره صحبت میکنه شما هم شروع میکنی به حرف زدن
البته میگم یه چیزهایی میگی که معنی نداره اما مفهوم چرا
اینقدر با نمک خودت و لوس میکنی و حرف میزنی که مامان میخواد بگیره و بخورتت
یا وقتی بغض میکنی و چیزی و میخوای کلی لب و دهنت و کج و راست میکنی و با زبون خودت بهم اعتراض میکنی
وای بابای کردنت دیدنیه
اوایل با سرت بابای میکردی یعنی به جای دستهات سرت و تکون میدادی
اما الان با دستهات اما دستهات به حالت اینکه میخوای چیزی و بگیری نگه میداری و تکونشون میدی
اینقدرم ددری هستی که هر کس بخواد بره بیرون شما جلو تر ازاون میری سمت درو خودت و پرت میکنی تو بغلش یعنی منم حتما" میام
یا اینکه بیرون شیر و خواب و یادت میره مبادا ثانیه ای ازبیرون بودنت و از دست بدی
بابا جونم که به شکل دد میبینی
آخه همیشه شما رو میبره بیرون
و موقعیکه خونه مادر جونیم شما تو بغل بابا جونی
و هر وقت خونه خاله ایم شما تو بغل خاله هستی
یعنی اونا رو به من ترجیح میدی
در کل هر کس لباس بیرون تنشه شما تو بغلشی غریبه و آشنا نداره
شیر و آب میوه رو مدتی که با نی میخوری
عاشق بازی کردن با توپی
توپ تنها وسیله ای که برات تکراری نشده و همیشه باهاش بازی میکنی
تازه هر وقت تلویزیون فوتبال پخش میکنه شما چشم ازش بر نمیداری
تو میوه ها موز و خیلی دوست داری
از غذاها آبگوشت مرغ و خیلی دوست داری
شبها هم با آهنگ حسنی خاله ستاره که تو گوشی مامان باباس میخوابی
الانم عکس دم دستم نیست ولی به زودی تو این پست میزارم
هر جا توپ باشه باید باهاش بازی کنی
بابا بهمن اینجا ازت عکس انداخت که گفت همچین خوابیده انگار سر کار بوده
اینجا 2 روز قبل از تولدته تو حیاط بابا جون