مامان حواسش نیست چه خوبه
عزیز دل مامان تو این روزها حسابی درگیرم همش دنبال کارهای تولد شما هستم
میخوام همه چیز عالی و اونطور که دوست دارم بشه
تا حدودی کارها رو انجام دادم اما همش استرس دارم و میترسم چیزی و جا بندازم
به هر حال اگه دیر میام و زود میرم همش به خاطر گل پسری و جشن تولد یکسالگیشه
امروز کلی بهمون خوش گذشت
مامان امروز و دوست داشت همش باهات بازی کنه و برات وقت بزاره
چند وقتی موقع غذا خوردن با هم درگیریم آخه شما همش دوست داری قاشق بگیری دستتو خودت غذا بخوری ولی اونم چه خوردنی
اول دستت و فرش و لباسات میل میکنن بعد اگر شد و موند به دهن خودتم میرسونی
تازه هی دوست داری با دست بری تو بشقابت و ظرف غذات و خالی کنی
منم هی بیخودی حساسیت نشون میدادم و گفتم حتما" باید با قاشق بخوری
و شمای بیچاره مجبور بودی بریزی زمین تا بتونی با دست بخوری
و مامانم بی خبر از همه جا
که آقا پسری دوست داره با دست غذا بخوره
تا اینکه امروز گفتم ولش کن بزارم هر جور دوست داره غذا بخوره
وای جای اونهایی که نبودن خالی
دیدنی بود منظره غذا خوردن شما به تنهایی و البته خونه
قاشق که نبود
اول غذات و با دست شروع کردی
بعد دیدی مامان چیزی نمیگه و حواسش نیست
ظرف غذا رو خالی کردی و شروع کردی از روی زیر انداز غذات جمع کردن و خوردن
تازه هی با کف دست هل میدادی بره تو دهنت
وقتی هم تشنت شد
دیدی نمیشه خالیش کردی گفتی شاید بتونم از روی زمین جمع کنم و بخورم
حتی دستم کشیدی روی زمین ولی دیدی نمیشه
تشنه موندی ولی به جاش کلی خندیدی و دستت و هی شالاب شالاب کوبوندی روی آبی که ریختی و کلی تعجب میکردی و نگاه میکردی که چرا مامان حواسش به من نیست و لیوان و ازم نمیگیره
بهت خوش گذشت و رفتی سراغ بطری آب که
دیگه مامان سر رسید و نذاشت
و تو خندیدی چون حسابی بهت خوش گذشته بود
فقط کلی بازی و کثیف کاری کردی
و مامان هم کلی لذت برد از دیدن این منظره جالب غذا خوردن شما و تو دلش کلی قربون شما رفت و قند تو دلش آب شد
الهی فدای اون بازی کردن و کثیف کاریت برم که کلی برام قشنگه
مامان خیییییییییییییییییییییلی دوست داره ها
خیییییییییییییییییییلی
فقط حیف که نشد ازت عکس بندازم
به جاش اینارو میزارم
وای تو چقدر خوشرنگ ونازی میخوام بگیرمت
آها الان میگیرمت اومدی تو دستم
ای وای چرا فرار میکنی فقط میخوام ببینم تو چی هستی آخه تا حالا جوجو ندیدم
آها دیدی گرفتمت میدونستم میتونم