بازم گردش
عزیز دل مامان الان که دارم برات مینویسم تنت داغه
نمیدونم چرا تو این روزها هراز گاهی تب میکنی دکتر هم که میبرم میگن ویروسه و باید دورش طی بشه داروی خاصی هم نداره
آزمایشم دادی خدار و شکر مشکلی نبوده اما تا یه خورده سر حال میشی دوباره تب میکنی
مامان برات بمیره هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم اما نمیدونم چرا این حال و روز و داری
قربونت برم مامانی امیدوارم دیگه هیچ وقت تب نکنی
میخواستم این دفعه با کلی ذوق برات بنویسم اما این تب لعنتی نذاشت
اما به هر حال خیلی خوشحالم
گل پسرم سه روزه که کاملا" راه میره
یعنی دیگه چار دست و پا نمیکنی و فقط روی پاهات قدم بر میداری
روز ١٦ تیر یعنی درست سیزده ماه و بیست روزگی گل پسری شروع به راه رفتن کرد
قربون تو که بالاخره از چار دست و پا رفتن خسته شدی و روی پاهات قدم برداشتی
تو این چند روز گذشته هم مسافرت بودیم
خونه سه تا دوستهای بابا تو شهرهای مختلف رفتیم
گرگان.بندر ترکمن. شاهرود خیلی خوش گذشت کلی جاهای خوش آب و هوا و دیدنی رفتیم
یکی از دوستهای بابا یه دختر به اسم هلیا که از شما سه ماه و بیست روز بزرگتر بود داشت
تو راه رفتن شما هلیا کوچولو بی تاثیر نبود راه رفتن اون باعث شد شما هم راه بری یعنی اولین قدمهای مستقلت و تو شهر گرگان بود که برداشتی
بردیا و باباش و هلیا و باباش
تو این چند روز کلی با هم بازی کردید هر چند هر چیزی که دست هلیا بود شما میخواستی حتی اگر مثل همون تو دست خودت هم بود اما بازم از اون بیچاره میگرفتی اونم مثل یه خانم صداش در نمیومد اما اونم دیگه یاد گرفت از حقش دفاع کنه و دو بار جیغ کشید و شما هم گریه کردی آخه به صدای بلند عادت نداری اما روز آخر دیگه نمیترسیدی و کتکش زدی که مامان خیلی از این رفتارت تعجب کرد چون اصلا" همچین چیزی و ازت ندیده بودم البته کتک که نه لباس و موهاش و کشیدی واون گریه کرد اما به هر حال دوستهای خوبی برای هم بودید
راستی پسر خاندایی هم که اسمش امیر سالار هست 15 تیر به دنیا اومد و ما هنوز نتونستیم روی ماهش و ببینیم
اینجا جاده توسکستان به سمت شاهرود بود که خیلی قشنگ بود کاملا" روی کوه بودیم و همه جا مه بود و کاملا" خنک
نصف عکسهای مسافرت پیشم نیست که یا اینجا و یا تو پست بعدی برات میزارم