بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

یه تشکر مادرانه

1392/4/14 4:44
نویسنده : مامان سمانه
1,506 بازدید
اشتراک گذاری

مامان فداتون بشه که بازم باید اول از بیقراریهاتون بگم

نمیدونم چرا اینجوریه تا قراره یه خورده خوب بشید یه مریضی جدید پیش میاد آندیا جونم که از وقتی اومده بیشتر دارو خورده تا شیر مادر الهی مادر برات بمیره که اینقدر از دارو خوردن بدت میاد و مجبوری همش دارو بخوری اونم تا نرفته پایین بالا میاری و تو دلت نگه نمیداری آخه داداش بردیا هر لحظه شمارو بوس میکنه اگر هر ویروسی داشته باشه فورا" سراغ شما هم میاد دلم هم نمیاد بهش بگم بوسش نکن هم اینکه حساس میشه هم داداش اونقدر کوچولو که هنوز متوجه نمیشه نباید صورتت و بوس کنه همش بهش میگم مامان دست آبجی و بوس کن که آقا پسر هم دستتو بوس میکنه هم صورتت و یعنی تحت هر شرایطی باید اون لپهای خوشگلت و ببوسه تازه هر چی که داداش میخوره اثراتش روی صورت شما هم هست چون هر لحظه بوست میکنه هر وقت هم میگم مامان به به خوردی اول صورتت و پاک کن بعد آبجی بوس کن بازم  بیشتر اوقات یادش میره این یعنی چی یعنی اینکه هر کدومتون هر مریضی داشته باشید به همدیگه منتقلش میکنید البته ناگفته نمونه داداش بردیا عاشق آبجیشه هیچ وقت نشده که از مامان بخواد که پیش آبجی نباش بیا پیش من همیشه اجازه داده مامان اول برای آبجیش باشه بعد برای خودش

مامان قربون اون دل کوچیک و مهربونت بره بردیا جان

 

بخدا خودم هم بعضی اوقات تعجب میکنم که چجوری اینقدر میتونی درک کنی یا اینکه اینقدر دلنشین مامانت و با آبجیت تقسیم کردی سهمی که میباید همش مال خودت باشه خیلی مواقع از این همه محبتت دلم میگیره که خدایا چرا این کوچولوی نازنین اینقدر با گذشته

خیلی مواقع از چشمها و رفتارت میخونم که دلت میخواد مامان بغلت کنه و بهت توجه کنه اما به خاطر آبجی هیچی نمیگی و خودت و سرگرم میکنی یا وقتی موقع خواب آبجی داره شیر میخوره دوست داری من بغلت کنم و نمیتونم تو میای از پشت مامان وبغل میکنی و آروم آروم خوابت میبره من میمیرم برای همچین پسر و برادر مهربون و با شعوری که ندیدم و نشنیدم

شاید بعدها بگی این حرفها چیه که مامان میزنه یعنی مگه میشه بچه  تو این سن این موضوعهارو تشخیص بده اما مادر من میگم تو تو این سن تشخیص میدادی باور کن هنوز ازت رفتاری ندیدم که تو دلم بگم خوب اینم هنوز بچس متوجه نمیشه یا اینکه خوب حسودی میکنه همیشه بیشتر از سنت محبت کردی و شرایط و خوب درک کردی

ممنونم مامان جان برای این همه صبوری و مردونگی و از خود گذشتگی ممنونم

میگی چرا الان میگم آخه خیلی وقته تو دلم مونده و وقت نمیکنم بیام اینجا ازت تشکر کنم و بگم که برات بمونه و یادم بمونه که چقدر با اون ذهن کوچولوت بزرگ میفهمی و چقدر باگذشتی

از لحظه ای که آبجی اومده تو خونمون ندیدم یک بار اذیتش کنی نشده یک بار اسباب بازیت و بهش ندی نشده یک بار مراقبش نباشی نشده یک بار ندید بگیریش نشده یک بار احساس کنم دلت میخواد آبجی نباشه نشده یک بار ...

میخوام بگم تو این شرایط سنگ تموم گذاشتی برام  ازت ممنونم

عزیزای دل مامان از شمال که برگشتیم شب اول داداش خوب بود نمیدونم چرا فرداش تو خواب تب کرد و دو شب تبش تکرار شد و از فرداش بیرون روی گرفت هنوز خوب نشده بود که ابجی ام تب کرد اونم تب همراه با بیرون روی قبلش داداش و برده بودم دکتر دارو که بهش دادم بیرون رویش خوب شد برای شما دوزش و کمتر کردم البته با مشورت دکترتون ولی آندیا جونم خوب نشد تا اینکه دوباره بیرون روی داداش شروع شد تازه احساس کردم ممکنه عفونت باشه به همین خاطر آزمایش ازتون دکتر گرفت اما خدارو شکر عفونی نبود و یه هفته ای ختم به خیر شد و خوب شدید اما فقط خواستم بگم هر وقت بد حال میشید با هم بد حال میشید یا اینکه تو این دو سه ماهه چند بار مریض شدید و تب کردید

راستی بردیا جونم چند تا شعر یاد گرفتی

اول از همه شعر پروانه شایسته ...که عمه زهرا تو مسافرت یادش داد

دومیش خرگوشه من چه نازه ...که سحر تو مسافرت شمال یادت داد

سومیش شعر از پشت در صدا میاد... که مامان یادت داد

چهارمیش شعر آقا پلیسه... که فائزه یادت داد

پنجمیش شعر یه توپ دارم قلقلیه... که خاله ساعده یادت داد

بعدا" برات شعرهای کاملش و میزارم البته بگم همه رو دو بار برات خوندیم یاد گرفتی از دفعه سوم  خودت هم  همراهی میکردی

و در حال حاضر سه تا کلمس که وقتی میگی میخوام درسته قورتت بدم

آفجی (آبجی )  که وقتی میگی لبای همیشه خیست و غنچه میکنی و موقعیکه (ف) رومیگی یه خورده آب دهنتم بیرون میریزه

بیا جیییینا (بیا اینجا)

شیشدله (خوشگله )

مامان قربون اون حرف زدنت بره نفس مامان

اما دیگه همه کلمات و تا حدودی درست و کامل میگی

бантروز پنج ماهگی آندیاбант

 

 

 

 

 

бантداداش بردیا میخواست پسته بخوره آبجی گفت منم میخوام البته با ظرفش бант

 

 

бантاینجا دوست نداشت ازش عکس بندازمбант

 

 

бантاینم مثلا" اولین رنگ کردن یردیا به کمک عسلбант

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامی کوروش
7 مرداد 92 9:27
خصوصی
مامی کوروش
7 مرداد 92 14:59
عزیزمممم چقد این چند وقته این دو تا مریض شدند ! انشا... که دیگه مریض نشن و سلامت باشن ... قربون پسر با شعور و مهربونم بشم که اینقد عاقله
مهسا
7 مرداد 92 17:07
اندیا اونجا بیام میخورمتاااااا......
عسل و غزل
8 مرداد 92 18:26
سلام دوست خوبم خوش به حالت که خدا این همه در حقت لطف کرده و دو تا نی نی صبور بهت عطا کرده .اگر هم میبینی بردیا با گذشته حتما پدر و مادر صبوری داشته که یاد گرفته اینطور زندگی کنه
مامان مهبد كوچولو
9 مرداد 92 8:31
آندياي نازنازي قربون پسته خوردنت برم شكموي من . ماماني عكسشو بفرست واسه جشنواره ي ني ني شكمو .
نوشين مامان آريا
12 مرداد 92 14:04
سلام. خيلي وب قشنگي داريد . اسم هردو فرزندتون هم قشنگنه .خودشونم كه نازند ماشااله. وقتي از برديا نوشته بوديد كه اينقدر صبوره دلم گرفت آخه هنوز خيلي كوچيكه يا موقعي كه داشتيد شير ميداديد از پشت بغلتون كرد تا خوابش برد. دلم ريخت . ايشااله هميشه در كنار هم شاد و سلامت باشيد با اجازه لينكتون كردم
مهسا
13 مرداد 92 2:25
زندایی جون وبمو مسدود کردن نمیدونم چرا ادرس وب جدیدم اینه: www.mahsa512.niniweblog.com