من دیگه بزرگ شدم
بردیای مامان این ماه هشتم برات ماهی بود که توش کلی پیشرفت داشتی احساس میکنم تو این ماه یه جهش خیلی بزرگ داشتی از اولین روز هشت ماهگی یه جور دیگه شدی به قول بابا مرد شدی از وقتی نشستن ویاد گرفتی دیگه هیچ وقت دوست نداری دمر باشی از وقتی هم سر پا بودن و یاد گرفتی اصلا" دوست نداری بشینی
دقیقا" روزی که هشت ماهت پر شد سینه خیز رفتی چار دست و پا هم میری البته وقتی دلت بخواد خودت و به چیزی که دوست داری برسونی اول چار دست وپا نزدیک که شدی سینه خیز در غیر این صورت زیاد به دمر موندن تمایل نشون نمیدی قبلنا وقتی میخواستی توپتو بگیری هی با نوک انکشت هلش میدادی و دستت بهش نمیرسید اما الان کاملا" یاد گرفتی و دستت و میندازی روش و برش میداری مامان فدات بشه
البته بیشتر تمایل داری سر پا وایسی اونم لب میز یا مبل یا کنار مامان یعنی از طریق اینها سر پا وایمیستی یکی دوباری هم افتادی و کلی گریه کردی اما دست بردار نیستی فقط یکی باید از پشت مراقبت باشه که آقا لبه مبل یا میز پیاده روی کنه البته تو این چند روز این مسئولیت به عهده بابا جون بوده بیچاره کلی دنبال شما میچرخید که مبادا بیوفتی
تو اسباب خونه تا به امروز عاشق جارو برقی هستی طوریکه وقتی روشنه کاملا" آروم میشینی و نگاش میکنی و همه حواست به اونه وقتی هم که خاموشش میکنم و برش میدارم کلی گریه میکنی
تازه یه خبر خیلی مهم دیگه که آقا پسرم داره حرف میزنه کاملا" واضح میگی ماما هر وقت مامان و میخوای تو گریه هات میگی ماما ماما کاملا" واضح ولی باب باااا با میگی یعنی بابا رو هم بلدی بگی اما نصفه نیمه قربونت برم که اولین کلمت مامانه
موزیکم خیلی دوست داریو تا موزیک پخش میشه دست دسی میکنی و میخندی بعضیاشونم دوست داری و کامل نگاشون میکنی
اینجا هم مامان داشت لباسها رو پهن میکرد هی سبد لباسهارو میخواستی منم نشوندمت توش تو کلی ذوق کردی و بازی قربون دندونات که تازه در اومده