بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

حلیم نذری

1390/10/27 4:48
نویسنده : مامان سمانه
5,330 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازم از سالی که مامان و بابا ازدواج کردن بابا یه نذری تو دوران نامزدیمون کرد قرار بر این شد سال دیگه نذری حلیم بدیم از اونجایی که بابا یه ارادت خاصی به امام حسین دارن همیشه از بچگی دوست داشته برای امام حسین نذری بده اونم حلیم به همین خاطر نذر سال بعد توی خونه خودمون و کرد از اون سال 4 سال میگذره و بابا هر سال روش یه نذر جدید میکنه و اضافش میکنه امسال هم به خاطر آقا پسر گلمون که شما باشی بابا 4 کیلو بلغور اضافه کرد (البته 4 کیلو خودش یه دیگه) و این شد که ما هر سال روز اربعین نذری حلیم داریم البته این بماند که مامان همش اصرار داره بابا نذرش و عوض کنه و بابا هم به جاش هر سال اضافه ترش میکنه

امسال هم پا قدم شما گل پسر خوب بود و کلی پای دیگ شلوغ بود از مامان و بابایی و عمه زهراینا و عمو بهرامینا و مادر جون و بابا جون و خان دایینا و خاله ساعدینا و دایی سهیل و زنمو مامان با خونوادشون و آقا شاهین و خانمش و همسایه ها و البته آقا بردیا

 شبم رورئک شما رو آوردیم توی پارکینگ و شما یه دل سیر برای خودت چرخیدی و بازی کردی و کلی بهت خوش گذشت اونقدری که دلت نمیخواست بخوابی و سه ونیم صبح خوابیدی اونم تو ماشین بابا بهمن که مامان هم حواسش به تو باشه هم به حلیم

جای اونهایی که نبودن خالی باشه که حلیم حسابی خوشمزه شده بود ولی مامان اینقدر خسته شده بودم که مونده بودم حالا که شما خوابت و کردی و سر حالی ولی مامان تا صبح نخوابیده تکلیف چیه که مادر جون به دادم رسید گفت بریم خونه ما من مراقب بردیا باشم تا شما بتونی جبران بی خوابی دیشب و بکنی و ما رفتیم و اونقدر بهمون خوش گذشت که تا ده روز موندیم البته طبق معمول

عمو داود بردیا و  بابا بهمن

پارسال این موقع مهمون دلم بودی

امسال به جاش مهمون خونم شدی

نذری

دایی سهیل (دیدی) و بردیا و بابا بهمن

 

دیروز غروب بود تنها بودیم شما داشتی بازی میکردی مامانم مجله میخوند البته قبلش کلی با هم بازی کردیم و برام خندیدی مامانم ازت عکس انداخت کنارم بودی متوجهه نشدم کی خودکار مامان و که داشتم مجله حل میکردم و برداشتی و تو صورت خودت شروع کرده بودی به نقاشی کردن

مامان کلی به خدا دعا کرد که به خیر گذشت شما تو این نقاشی صورت خودت و زخم نکردی و یا خودکار به چشم خودت نزدی وگرنه مامان دق میکرد وقتی خودکار و ازت گرفتم تعجب کردی و ناراحت شدی وقتی دیدی مامان ناراحت و داره دعوات میکنه خودتو لوس کردی و قند و تو دل مامان آب کردی یه قیافه مظلومی به خودت گرفتی که مامان از اینکه دعوات کرده کلی پشیمون شد و بوست کرد  فداتشم که بلدی خیلی راحت دل مامان و نرم و آروم کنی

بردیای شیطون

آقا بردیا قبل از نقاشی روی صورت

بردیای شرمنده

آقا بردیا بعد از نقاشی روی صورت

مامان بمیره برای اون نگاه معصوم و شرمندت که متوجهه شدی کار اشتباهی کردی و طوری نگاه میکنی که مامان ببخشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

محبوبه
11 بهمن 90 3:07
عزیزم هزار الله اکبر . هزار قل هو الله احد . آفرین به شما که همچین پسری به دنیا آوردی . هزار ماشالله چشمم کف پاش . ولی عزیزم تو همه صفحات وبلاگت عکس یه نظر چشمی و سوره وان یکاد بزار . که چشم خیلی بده . زندگی آدم رو زیر و رو میکنه من اصلا اعتقاد نداشتم ولی بهم ثابت شد . مواظب گل پسرت باش . خدا پشت و پناهتون باشه . یادت نره . پشت گوش ننداز. دندون درآوردنش هم مبارک باشه . خدا واستون حفظش کن


مرسی محبوبه جون و ممنون از راهنماییت



مهسا
20 بهمن 90 20:19
جججججججججییگگگگگگرررییی