مادر جون مهربون
پسر گلمون دیگه غذا خور شده
خیلی راحت و شیرین غذا میخوری جوری که با هر قاشقی که میخوری مامان کلی فدات میشه قربونت برم که اینقدر قشنگ و شیرین میخوری تو این ماه گذشته سوپ و حریره و فرنی و پوره خوردی البته تو سوپهایی که برات درست کردم خیلی از سبزیجات و ریختم اما خوب فقط از غذایی که مامان برات جدا پخته خوردی
چند روزی بود خونمون بودیم شما هم با رورئکت سرگرم بودی وقتی سر حال بودی از هال به اتاقت از اتاقت به هال در رفت و آمد بودی البته تو این شبها زیاد راحت و آروم نمیخوابی اما با این حال پسر خوبی هستی و مامان و اذیت نمیکنی خیلی هم تلویزیون و دوست داری از دس دسی کردنت بگم که باهاش خوشحالیت و نشون میدی میخندی و چلب چلب دست میزنی اونم محکم و با صدا طوریکه ناراحتم مبادا دستت درد بگیره
دیروز اومدیم خونه مادر جون باهامون قهر بود که چرا 6 روزخونمون موندیم(آخه معمولا" اونجاییم) میگه دوری از بردیا برام سخته دوست دارم همش اینجا باشید اصلا" تا بزرگ شدنش بمونید اینجا . آخه پسرم از وقتی به دنیا اومدی یا حتی قبلش مادر جون کلی تو زحمت افتاده از خرید سیسمونی گرفته تا به امروز
امیدوارم بتونم روزی مهربونیهاش و جبران کنم
وقتی خونشونیم اکثر کارهای شما رو مادر جون انجام میده کلی باهات بازی میکنه و همه وقتش و برای تو میزاره و شما هم حسابی بهت خوش میگذره و براش میخندی و بیشتر اوقات تو بغلش با لالایی که برات میخونه روی صندلیش خوابت میبره و وقتی میریم خونمون بهونه گیری میکنی و آروم و قرار نداری و با زبون بی زبونی میگی چرا اومدیم خونمون