تولد دختر دایی
دیروز بابا جون زنگ زد گفت دلم برای بردیا تنگ شده بیارش اینجا و به خاطر شما که دل همه براتون تنگ شده بود خاله ساعده و خان دایی هم با اهل و عیال همه اومدن اونجا حتی عمه اعظم (عمه مامان ) به همراه دخترها که فاطمه و زهرا بودنند شب خوبی بود اونروز برای اولین بار رو زانوهات به حالت چار دست وپا موندی و کلی سینه خیز به سمت عقب رفتی قربونت بره مامان که داری روز به روز پیشرفت میکنی و برای همه میخندیدی و همچنان از غذا خوردن طفره میرفتی و همه هر کاری میکردن تا شما بخندی و دهنت باز بشه که یه قاشق غذا بخوری مخصوصا"خاله ساعده حتی یه بار اینقدر عسل بالا پایین پرید که تا شما دو تا قاشق غذا بخوری که دو بار رفت آب خورد تا نفسش بالا بیاد و بتونه بپره یادت باشه خانواده خاله ساعده برای شما هر کاری که از دستشون بر میومده انجام دادن چه الان چه موقعیکه تو شکم مامان بودی این و از طرف مامان همیشه یادت باشه خیلی برام مهمه
فردای اونروز یعنی جمعه همه به مناسبت تولد ستایش قرار بود بریم خونه خان دایی خانواده خانم دایی هم بودند شب قبل دیر خوابیدی و کل شب و شیر خوردی به همین خاطر روز تولد مامان مقداری کسل بود ولی شما خستگی ناپذیر بودی از غروب که اونجا بودیم شما نخوابیدی تا برگشتنی تو ماشین خوابت برد و فقط بازی کردی و طبق معمول مجلس دست شما بود اینم یه عکس قشنگ از تولد ستایش
از سمت راست سوگند ستایش دختر دایی های بردیا و عسل و علی دختر و پسر خاله بردیا و خود بردیا
این یکی از بازیهای معروف عمو داوود با شماست از نوزادی تا الان