بردیابردیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

اولین جشن

1390/8/19 3:46
نویسنده : مامان سمانه
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه خونمون نیستیم آخه عروسی خواهر خانم دایی(آزیتا) بود اول سه روز خونه خاله ساعده بودیم و توام اولین عروسی بود که میرفتی بهت خوش گذشت آخه شما جاهای شلوغ و دوست داری مامان هر کس اونجا تو رو میدید لپت و میکشید اخه خیلی ناز و ملوسی حتی چند تا از مهمونهای  غریبه تو رو از ما می گرفتن و کلی باهات بازی میکردند و تو براشون کلی مخندیدی اینو گفتم تا بدونی فقط من نیستم که میگم شما کلی ناز و دل نشینی الهی مامان فدای پسر خوشرو شیرینم بشه از عکساش اینجا میذارم بعد از جشنم اومدیم خونه مادر جون چند روزم هست که اینجاییم مادر جونم همش دلش برای تو تنگ میشه و نمیذاره بریم خونمون توهم تا میتونی خودت و براشون لوس میکنی وقتی هم که میری بغل بابا جون دیگه بغل کس دیگه ای نمیری حتی بابا جون اولین نفری بودکه برای رفتن تو بغلش گریه کردی اون روز بابا جون میخواست بره شهرستان و شما از بغلش بیرون نمیومدی وقتی هم میگرفتمت گریه میکردی و میرفتی بغل بابا جون اونموقع شما تازه پنج ماهت شده بود و تازه مامان بابا رو میشناختی ولی دنبال بابا جون گریه کردی و برای هممون جالب بود .تو این چند روزم همش با مادر جون سرگرم هستی و بازی میکنی از دیروز یه فیلم داری که داری با مادر جون بازی میکنی فقط داری میخندی همه رو برات نگه میدارمOrkut - Dividers

اولین عروسی که بردیا رفنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)