آتلیه 92/7/11
قربونتون برم با این عکسای دوست داشتنیتون
اما تا الان فرصت نکردم عکسا رو بزارم دیگه داشت یکسال میشد اما خوب الانم خوبه
وای مامان جان بردیا الهی بمیرم روزی که رفتیم آتلیه یه لحظه من حواسم به آبجی پرت شد و خاله ساعده هم گوشیش زنگ خورد یهو دیدم در حین فیگور گرفتن اولین عکس بغض کردی و اشکات میاد اما صدات در نمیاد از آقایی که عکس مینداخت ترسیده بود یا شایدم از اینکه جلوی یه غریبه ما حواسمون بهت نبود ناراحت شدی به هر حال دیگه نذاشتی ازت عکس بندازن دوربین که میومد سمتت گریه میکردی با کلی مکافات مثلا عکاس از عسل داره عکس میندازه این چند تا رو ازت انداخت جوریکه یادمون رفت ازتون دونفره با آبجی عکس بندازیم
اگرم کیفیتشون اینچا پاینه چون از رو عکساتون عکس انداختم اونم تو قاب
این اولین عکسته که بغض داشتی یواش یواش آرومتر شدی اما خیلی حیف شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی