تولد پسرم
چند روزی بود که منتظر ورودت بودیم مادر جونم از استرسش زودتر اومد پیش مامان اخه
تو ماههای اخر دکتر گفت ممکن عجله داشته باشی و قبل از ٢٦ به دنیا بیای ولی گل پسر
مامان و بابا دقیقا" روز پایانی هفته چهلم به دنیای قشنگ و پر از عشق مامان و باباش اومد
و قشنگترو شیرینترش کرد
گل پسرمون روز ٢٦ اردیبهشت سال ١٣٩٠شمسی با وزن ٣٧٠٠ کیلوکرم و قد ٥٣ سانت
که قربونش برم پسرمون بلند قده تو بیمارستان میلاد توسط خانم دکتر خاکبازان به دنیااومد
تو اون روز همه تو بیمارستان بودند مامانی.مادرجون بابا جون.عمه نرگس و سحر.عمه زهرا
ومهسا.خاندایی وسوگندوخانم دایی.بابا بهمن وخاله ساعده که شب و پیش ما موند و کلی
مراقب جفتمون بود واون موقع هنوز سر اسمت با بابا به توافق نرسیده بودیم قبل از اینکه
به دنیا بیای یه دوره اسمت عدنا بود که نشد بزاریم تا روز سوم بالاخره شدی بردیا و بابا
رفت برات شناسنامه گرفت
بردیا مامان تو بغل عمه نرگسی اونم از صبح با بابا تو بیمارستان منتظر تو بود الانم تو
دلش داره میگه اخیش شبیه خودمون شد