روزهای دوست داشتنی اما سخت
سلام عزیزای دلم
حواستون هست چه مامان غر غرویی شدم همش میام و گله و شکایت میکنم اما خوب فداتون بشم شما به دل نگیرین و به روتون نیارین اما اگه من نگم که اونوقت مامان سمانه غر غرو نمیشم که....
اما خوب با خودم گفتم که هر چی تو روزانه هامون هست و باید بگم حتی اگه اسمش غر زدن باشه
از اونجا که فکر میکنم آندیا جونم قراره دندون در بیاره که این همه بیقرار میشه و بهونه گیری میکنه و دوست داره همه وقت مامان مال اون باشه جدای کم خوابیهاش و خواب بیش از اندازه سبکش که من تا به حال تو هیچ بچه ای تا به این حدش و ندیدم و ما هم یه داداش بردیای دوست داشتنی و و یه بابا بهمن مهربون و مسئولیت خونه داری هم داریم و تازشم نزدیک عید باشه و خرید و خونه تکونی هم بهش اضافه بشه فکرش و بکن چی میشه
اما خوب بردیا جونمم کلی بهم لذت داد و خراب کاری تو شلوار و تعطیل کرد و منو از این پروژه طولانی نجات داد که خودش بزرگترین کمک بود
در این حینم روزا داداش بردیا تو خونه تنها کاری که میتونه راحت انجام بده و آبجی آندیا بهش کار نداشته باشه تماشای کارتونه که تا الان آبجی آندیا بهش هیچ علاقه ای نشون نداده و برای سی ثانیه هم نمیتونه اونو سرگرم کنه اما خوب کافیه داداش بردیا بخواد با خونه سازی یا کتاباش و حتی هر چیز دیگه ای بازی کنه آبجی خانم از راه میرسه و همونی که دست داداش بردیاس و میخواد از دفتر و مداد و اسباب بازی گرفته همه رو بهم میریزه و با خیال راحت میاد کنار و خوشحال از این پیروزی و میخنده و داداش بردیا هم با همه مهربونیهاش و عشقی که به آبجیشون دارن هیچ اعتراضی نمیکنن و با کمال سخاوت آبجی و به بازی و خنده دعوت میکنن
البته خوب همیشه هم بردیا صبوری نمیکنه اما تنها اعتراضش و با بغض و کنار کشیدن از بازیش انجام میده و اینجاس که مامان سمانه طاقت نمیاره و هر کاری از دستش بر میاد و انجام میده تا بردیا بخنده و هیچ دلخوری از آبجی آندی نوپا و کنجکاو و یه خورده زور گو به دلش نمونه و فراموش کنه و کار آبجی و یه بازی از نوع نی نی های کوچولو به حساب بیاره
برای وبلاگ نویسی هم به دلیل مشکل لب تاب همیشه دیر میام و موقع نوشتن هم خیلی چیزا رو یادم میره اما از این به بعد سعی میکنم یاداشت کنم
به قول بردیا جونم که روزی ده بار این جمله رو به مامان و بابا میگه
خییییییییلییی دوست دارم عاشقتم
حالا منم میگم خیییییلییی دوستون دارم عاشقتونم
مامان به قربون اون مهربونیهاتون بره که اینقدر همدیگرو دوست دارین
مامان به قربون قد و بالات بره که از وقتی راه افتادی یه لحظه هم به حالت نشسته نیستی و همش راه میری الا مواقعی که خوابی
فدای تو با اون موهای قشنگت که دوباره بابا بهمن تو رو برد سلمونی و موهای قشنگت و خراب کرد
به خدا یه دونه ای
اینم ماکارونی خوردن از نوع کاملا" آزادش