یه روز برفی
عزیزای دلم مدتیه نمیتونم از خونمون براتون پست بزارم به همین دلیل عکسها و مطالب یه خورده در هم و پراکندس و زیاد نمیتونم از روزانه هامون بگم ببخشید فقط در حدی که اینجا سوت و کور نشه میام
طبق معمول زور گویی آندیا جونم به داداش بردیا
آندیای شیطون که همه جا سرک میکشه و عاشق کشو به هم ریختنه مخصوصا" کشو لباس
کلی خوشحاله بابت بالا رفتنش
از لای در مشغول دالی کردن و حسابی ذوق کردن
دوباره دالی
آندیا حسابی از چادر استقبال کرد و حسابی خوشحال از داشتنش
دلش نمیخواست بیاد بیرون
خوشحال از دیدن برف
همون شادی برف بازی
مامان قربونت بره که دستات یخ میکنه
کلی بهتون خوش گذشت
الهی بمیرم بردیا جونم بدون دستکش برف بازی کردی آخه خواستیم بیایم خونه مادر جون از برف خبری نبود و منم آوردن دستکشات و ضروری ندونستم اما ببرف شدیدی اومد و از اونجایکه امسال به نسبت دو سال قبل کاملا" برف و برف بازی و میشناختی همش اصرار به برف بازی داشتی اما خیلی زود دستای کوچولوت یخ میزد و میومدی بغل مامان گرم که میشد دوباره میدویدی تو برفا
از اونجا که آندیا خانم امسال اولین برف زندگیش و میدید براش زود بود بیاد با شما برف بازی کنه اما از ذوق بازی شما اونم شاد و خوشحال بود و دلش میخواست به همراه شما برف بازی کنه